یه لحظه فکر میکنم " دیگه مودم امکان نداره از این حال به حال عادی برگرده" بعد یه گوشه توییتر صدای خندههای جیمین به گوشم میرسه و یادم میره حتی چرا عصبی بودم...
معرفی کتاب شهدا این هفته که بیشتر[۵/۲۰، ۷:۲۱] kookie bae: tie me up رو خوندی
[۵/۲۰، ۷:۲۱] kookie bae: هوسوک
[۵/۲۰، ۷:۲۱] ᴬˢʰˡᵉʸ: آرهههه😭🙂🥺😐🍌🙁😑😕🤔😂☹👀
[۵/۲۰، ۷:۲۱] kookie bae: 🥺
[۵/۲۰، ۷:۲۱] ᴬˢʰˡᵉʸ: یپسوسنسومسجینیمینوینو
[۵/۲۰، ۷:۲۱] kookie bae: عررررررررررررررر
[۵/۲۰، ۷:۲۱] ᴬˢʰˡᵉʸ: ممبمیکوینثنیووو
[۵/۲۰، ۷:۲۱] ᴬˢʰˡᵉʸ: من مرررگگگگگسمسنوسمسو
[۵/۲۰، ۷:۲۲] ᴬˢʰˡᵉʸ: نامجییبنننننننن
[۵/۲۰، ۷:۲۲] kookie bae: شحتتتتتتتتتتت
[۵/۲۰، ۷:۲۲] ᴬˢʰˡᵉʸ: 😗💜😙💜🦄💜🚶🏻♀️🍓📿💜🏳️😗😏😙🙄🤝🏻😵🥺🙄😬🙄😬🍑🙂🙂🙁🤷🏻♀️😬😏☁️🍓🦄📿
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
جوری که ما واسه فیکامون فنگرلی میکنیم:)شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
#شهید محمد حسین محمد خانی برشی از کتابمیخندید.
کنار جسم غرق در خون او دراز کشیده بود و میخندید
به دستهای لرزونش نگاه کرد
باید نگاه میکرد.
ذهنش متلاشی شده بود و جوابی نداشت
این همان دیوانگی بود!؟
هنوز نفس میکشید
قفسه سینه اش تکان میخورد
ناله میکرد
خندید!
چاقو را برداشت و دوباره درسینه اش فرو کرد
دوباره و دوباره و دوباره.
گریه کرد.
گریه کرد و ضجه زد
نگاه کرد اما نباید میکرد
چشماش بازه اما باید ببندتشون
چاقو رو داخل چشماش فرو کرد.
کور شد.
دیگه چشمهای سبزش پیدا نبودند
همش خون بود
از رنگ قرمز متنفر بود.
هنوز گریه میکرد
خون روی لبش رو لیسید
خندید
گریه کرد
خیره به جنازه چندین بار اسمش رو زیر لب تکرار کرد
دوید
نمیدونست کجا
اما بلند شد
و به سمت ناکجا دوید
اون دختر همه جا رو گشت
به کتابخونهها سر زد
ساحلهایهای قدیمیرو سرک کشید
لای ورقههای کتابش چشم گردوند
دور دنیا سفر کرد اما پیداش نکرد
تعداد صفحات : 1