روی تخت بیمارستان دراز کشیدم و با گیجی سعی میکنم چیزی رو به خاطر بیارم.
فکر کن فکر کن فکر کن.
گندش بزنن!
صدای گریهای آشنا رو میشنوم و سعی میکنم تکون بخورم ولی پرستار با اخم منو روی تخت هول میده.
سرم رو به سختی به بالش تکیه میدم
نگاهی به دستهای خونیم میندازم
چشمام رو میبندم.
هیچ کس نمیخواست اتفاقی بیوفته
بازدید : 442
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 23:22